س ـ يکى از امورى که لازم به توصيه و تذکر است، آن است که اسلام نه باسرمايهدارى ظالمانه و بيحساب و محروم کنندۀ تودههاى تحت ستم و مظلوم موافق است، بلکه آن را به طور جدى در کتاب و سنت محکوم مىکند و مخالف عدالت اجتماعى مىداند ـ گرچه بعض کجفهمان بى اطلاع از رژيم حکومت اسلامى و ازمسائل سياسى حاکم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طورى وانمود کردهاند (و باز هم دست برنداشتهاند) که اسلام طرفدار بى مرز و حد سرمايهدارى و مالکيت است و با اين شيوۀ که با فهم کج خويش از اسلام برداشت نمودهاند چهرۀ نورانى اسلام را پوشانيده و راه را براى مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده که به اسلام بتازند، و آن را رژيمى چون رژيم سرمايهدارى غرب مثل رژيم امريکا و انگلستان و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند، و با اتکال به قول و فعل اين نادانان يا غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلامشناسان واقعى با اسلام به معارضه برخاستهاند ـ و نه رژيمى مانند رژيم کمونيسم و مارکسيسم[xxxviii] لنينيسم است که با مالکيت فردى مخالف و قائل به اشتراک مىباشند با اختلاف زيادى که دورههاى قديم تاکنون حتى اشتراک در زن و همجنس بازى بوده و يک ديکتاتورى و استبداد کوبنده در بر داشته.
بلکه اسلام يک رژيم معتدل با شناخت مالکيت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالکيت و مصرف، که اگر بحق به آن عمل شود چرخهاى اقتصاد سالم به راه مىافتد و عدالت اجتماعى، که لازمۀ يک رژيم سالم است تحقق مىيابد. در اينجا نيز يک دسته با کج فهميها و بىاطلاعى از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دستۀ اول قرار گرفته و گاهى با تمسک به بعضى آيات يا جملات نهجالبلاغه، اسلام را موافق با مکتبهاى انحرافى مارکس و امثال او معرفى نمودهاند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده و سرخود، به فهم قاصر خود، بپاخاسته و «مذهب اشتراکى» را تعقيب مىکنند و از کفر و
ديکتاتورى و اختناق کوبنده که ارزشهاى انسانى را ناديده گرفته و يک حزب اقليت با تودههاى انسانى مثل حيوانات عمل مىکنند، حمايت مىکنند.
وصيت من به مجلس و شوراى نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراى قضايى آن است که در مقابل احکام خداوند متعال خاضع بوده؛ و تحت تأثير تبليغات بىمحتواى قطب ظالم چپاولگر سرمايهدارى و قطب ملحد اشتراکى و کمونيستى واقع نشويد، و به مالکيت و سرمايههاى مشروع با حدود اسلامى احترام گذاريد، و به ملت اطمينان دهيد تا سرمايهها و فعاليتهاى سازنده به کار افتند و دولت و کشور را به خودکفايى و صنايع سبک و سنگين برسانند.
و به ثروتمندان و پولداران مشروع وصيت مىکنم که ثروتهاى عادلانۀ خود را به کار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و کارخانهها برخيزيد که اين خود عبادتى ارزشمند است.
و به همه در کوشش براى رفاه طبقات محروم وصيت مىکنم که خير دنيا و آخرت شماها رسيدگى به حال محرومان جامعه است که در طول تاريخ ستمشاهى و خانخانى در رنج و زحمت بودهاند. و چه نيکو است که طبقات تمکندار به طور داوطلب براى زاغه و چپرنشينان مسکن و رفاه تهيه کنند. و مطمئن باشند که خير دنيا و آخرت در آن است. و از انصاف به دور است که يکى بىخانمان و يکى داراى آپارتمانها باشد.
ع ـ وصيت اينجانب به آن طايفه از روحانيون و روحانىنماها که با انگيزههاى مختلف با جمهورى اسلامى و نهادهاى آن مخالفت مىکنند و وقت خود را وقف براندازى آن مىنمايند و با مخالفان توطئهگر و بازيگران سياسى کمک، و گاهى به طورى که نقل مىشود با پولهاى گزافى که از سرمايهداران بيخبر از خدا دريافت براى اين مقصد مىکنند کمکهاى کلان مىنمايند، آن است که شماها طرْفى از اين غلطکاريها تاکنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است که اگر براى دنيا به اين عمل دست زدهايد ـ و خداوند نخواهد گذاشت که شما به مقصد شوم خود برسيد ـ تا درِ توبه باز است از پيشگاه خداوند عذر بخواهيد و با ملت مستمند مظلوم همصدا شويد و از جمهورى اسلامى که با فداکاريهاى ملت به دست آمده حمايت کنيد، که خير دنيا و آخرت در آن است. گرچه گمان ندارم که موفق به توبه شويد.
و اما به آن دسته که از روى بعض اشتباهات يا بعض خطاها، چه عمدى و چه غيرعمدى، که از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احکام اسلام بوده است با اصل جمهورى اسلامى و حکومت آن مخالفت شديد مىکنند و براى خدا در براندازى آن فعاليت مىنمايند و با تصور خودشان اين جمهورى از رژيم سلطنتى بدتر يا مثل آن است، با نيت صادق در خلوات تفکر کنند و از روى انصاف مقايسه نمايند با حکومت و رژيم سابق. و باز توجه نمايند که در انقلابهاى دنيا هرج و مرجها و غلطرويها و فرصتطلبيها غيرقابل اجتناب است و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاى اين جمهورى را در نظر بگيريد ـ از قبيل توطئهها و تبليغات دروغين و حملۀ مسلحانۀ خارج مرز و داخل، و نفوذ غير قابل اجتناب گروههايى از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاى دولتى به قصد ناراضى کردن ملت از اسلام و حکومت اسلامى، و تازه کار بودن اکثر يا بسيارى از متصديان امور و پخش شايعات دروغين از کسانى که از استفادههاى کلان غيرمشروع بازمانده يا استفادۀ آنان کم شده، و کمبود چشمگير قضات شرع و گرفتاريهاى اقتصادى کمرشکن و اشکالات عظيم در تصفيه و تهذيب متصديان چند ميليونى، و کمبود مردمان صالح کاردان و متخصص و دهها گرفتارى ديگر، که تا انسان وارد گود نباشد از آنها بيخبر است ـ و از طرفى اشخاص غرضمند سلطنتطلب سرمايهدار هنگفت که با رباخوارى و سودجويى و با اخراج ارز و گرانفروشى به حد سرسامآور و قاچاق و احتکار، مستمندان و محرومان جامعه را تا حد هلاکت در فشار قرار داده و جامعه را به فساد مىکشند، نزد شما آقايان به شکايت و فريبکارى آمده و گاهى هم براى باور آوردن و خود را مسلمان خالص نشان دادن به عنوان «سهم» مبلغى مىدهند و اشک تمساح مىريزند و شما را عصبانى کرده به مخالفت برمىانگيزانند، که بسيارى از آنان با استفادههاى نامشروع، خون مردم را مىمکند و اقتصاد کشور را به شکست مىکشند.
اينجانب نصيحت متواضعانۀ برادرانه مىکنم که آقايان محترم تحت تأثير اينگونه شايعهسازيها قرار نگيرند و براى خدا و حفظ اسلام اين جمهورى را تقويت نمايند. و بايد بدانند که اگر اين جمهورى اسلامى شکست بخورد، به جاى آن يک رژيم اسلامى دلخواهِ بقيةاللّه ـ روحى فداه ـ يا مطيع امر شما آقايان تحقق نخواهد پيدا کرد، بلکه يک رژيم دلخواه يکى از دو قطب قدرت به حکومت مىرسد و محرومان جهان، که به اسلام و حکومت اسلامى رو[ى] آورده و دل باختهاند، مأيوس مىشوند و اسلام براى هميشه منزوى خواهد شد؛ و شماها روزى از کردار خود پشيمان مىشويد که کار گذشته و ديگر پشيمانى سودى ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد که در يک شب همۀ امور بر طبق اسلام و احکام خداوند تعالى متحول شود يک اشتباه است، و در تمام طول تاريخ بشر چنين معجزهاى روى نداده است و نخواهد داد. و آن روزى که انشاءاللّه تعالى مصلح کل ظهور نمايد، گمان نکنيد که يک معجزه شود و يکروزه عالم اصلاح شود؛ بلکه با کوششها و فداکاريها ستمکاران سرکوب و منزوى مىشوند. و اگر نظر شماها مثل نظر بعض عاميهاى منحرف، آن است که براى ظهور آن بزرگوار بايد کوشش در تحقق کفر و ظلم کرد تا عالم را ظلم فراگيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانّا للّه و انّا اليه راجعون.
ف ـ وصيت من به همۀ مسلمانان و مستضعفان جهان اين است که شماها نبايد بنشينيد و منتظر آن باشيد که حکام و دست اندرکاران کشورتان يا قدرتهاى خارجى بيايند و براى شما استقلال و آزادى را تحفه بياورند. ما و شماها لااقل در اين صد سال اخير، که بتدريج پاى قدرتهاى بزرگ جهانخوار به همۀ کشورهاى اسلامى و ساير کشورهاى کوچک باز شده است مشاهده کرديم يا تاريخهاى صحيح براى ما بازگو کردند که هيچ يک از دوَل حاکم بر اين کشورها در فکر آزادى و استقلال و رفاه ملتهاى خود نبوده و نيستند؛ بلکه اکثريت قريب به اتفاق آنان يا خود به ستمگرى و اختناق ملت خود پرداخته و هر چه کردهاند براى منافع شخصى يا گروهى نموده؛ يا براى رفاه قشر مرفه و بالانشين بوده و طبقات مظلوم کوخ و کپرنشين از همۀ مواهب زندگى حتى مثل آب و نان و قوت لايموت محروم بوده، و آن بدبختان را براى منافع قشر مرفه و عياش به کار گرفتهاند؛ و يا آنکه دست نشاندگان قدرتهاى بزرگ بودهاند که براى وابسته کردن کشورها و ملتها هرچه توان داشتهاند به کار گرفته و با حيلههاى مختلف کشورها را بازارى براى شرق و غرب درست کرده و منافع آنان را تأمين نمودهاند و ملتها را عقب مانده و مصرفى بار آوردند و اکنون نيز با اين نقشه در حرکتند.
و شما اى مستضعفان جهان و اى کشورهاى اسلامى و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوى تبليغاتى ابرقدرتها و عمّال سرسپردۀ آنان نترسيد؛ و حکام جنايتکار که دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزيز تسليم مىکنند از کشور خود برانيد؛ و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گيريد و همه در زير پرچم پرافتخار اسلام مجتمع، و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد؛ و به سوى يک دولت اسلامى با جمهوريهاى آزاد و مستقل به پيش رويد که با تحقق آن، همۀ مستکبران جهان را به جاى خود خواهيد نشاند و همۀ مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند. به اميد آن روز که خداوند تعالى وعده فرموده است.
ص ـ يک مرتبۀ ديگر در خاتمۀ اين وصيتنامه، به ملت شريف ايران وصيت مىکنم که در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداکاريها و جاننثاريها و محروميتها مناسب حجم بزرگى مقصود و ارزشمندى و علوّ رتبۀ آن است، آنچه که شما ملت شريف و مجاهد براى آن بپاخاستيد و دنبال مىکنيد و براى آن جان و مال نثار کرده و مىکنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدى است و مقصودى است که از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد؛ و آن مکتب الوهيت به معنى وسيع آن و ايدۀ توحيد با ابعاد رفيع آن است که اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است؛ و آن در مکتب محمدى ـ صلى اللّه عليه و آله و سلم ـ به تمام معنى و درجات و ابعاد متجلى شده؛ و کوشش تمام انبياىعظام ـ عليهم سلاماللّه ـ و اولياىمعظم ـ سلام اللّه عليهم ـ براى تحقق آن بوده و راهيابى به کمال مطلق و جلال و جمال بىنهايت جز با آن ميسر نگردد. آن است که خاکيان را بر ملکوتيان و برتر از آنان شرافت داده، و آنچه براى خاکيان از سير در آن حاصل مىشود براى هيچ موجودى در سراسر خلقت در سرّ و عَلن حاصل نشود.
شما اى ملت مجاهد، در زير پرچمى مىرويد که در سراسر جهان مادى و معنوى در اهتزاز است، بيابيد آن را يا نيابيد، شما راهى را مىرويد که تنها راه تمام انبيا ـ عليهم سلاماللّه ـ و يکتا راه سعادت مطلق است. در اين انگيزه است که همۀ اوليا شهادت را در راه آن به آغوش مىکشند و مرگ سرخ را «احلى من العسل»[xxxix] مىدانند؛ و جوانان شما در جبههها جرعهاى از آن را نوشيده و به وجد آمدهاند و در مادران و خواهران و پدران و برادران آنان جلوه نموده و ما بايد بحق بگوييم يا ليتنا کنّا معکم فنفوز فوزاً عظيماً.[xl] گوارا باد بر آنان آن نسيم دلآرا و آن جلوۀ شورانگيز.
و بايد بدانيم که طرفى از اين جلوه در کشتزارهاى سوزان و در کارخانههاى توانفرسا و در کارگاهها و در مراکز صنعت و اختراع و ابداع، و در ملت به طور اکثريت در بازارها و خيابانها و روستاها و همۀ کسانى که متصدى اين امور براى اسلام و جمهورى اسلامى و پيشرفت و خودکفايى کشور به خدمتى اشتغال دارند جلوهگر است.
و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقرار است کشور عزيز از آسيب دهر انشاءاللّه تعالى مصون است. و بحمداللّه تعالى حوزههاى علميه و دانشگاهها و جوانانِ عزيز مراکز علم و تربيت از اين نفخۀ الهى غيبى برخوردارند؛ و اين مراکز دربست در اختيار آنان است، و به اميد خدا دست تبهکاران و منحرفان از آنها کوتاه.
و وصيت من به همه آن است که با ياد خداى متعال به سوى خودشناسى و خودکفايى و استقلال، با همۀ ابعادش به پيش، و بىترديد دست خدا با شما است، اگر شما در خدمت او باشيد و براى ترقى و تعالى کشور اسلامى به روح تعاون ادامه دهيد.
و اينجانب با آنچه در ملت عزيز از بيدارى و هوشيارى و تعهد و فداکارى و روح مقاومت و صلابت در راه حق مىبينم و اميد آن دارم که به فضل خداوند متعال اين معانى انسانى به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل بر آن افزوده گردد.
با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جايگاه ابدى سفر مىکنم. و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم. و از خداى رحمان و رحيم مىخواهم که عذرم را در کوتاهى خدمت و قصور و تقصير بپذيرد.
و از ملت اميدوارم که عذرم را در کوتاهيها و قصور و تقصيرها بپذيرند. و با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند که با رفتن يک خدمتگزار در سدّ آهنين ملت خللى حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند، واللّه نگهدار اين ملت و مظلومان جهان است.
والسلام عليکم و على عباداللّه الصالحين و رحمةاللّه و برکاته
26 بهمن 1361 / 1 جمادى الاولى 1403
روحاللّه الموسوى الخمينى
بسمه تعالى
اين وصيتنامه را پس از مرگ من احمد خمينى براى مردم بخواند. و در صورت عذر، رئيس محترم جمهور يا رئيس محترم شوراى اسلامى يا رئيس محترم ديوان عالى کشور، اين زحمت را بپذيرند. و در صورت عذر، يکى از فقهاى محترم نگهبان اين زحمت را قبول نمايد.
روح اللّه الموسوى الخمينى
بسمه تعالى
در زير اين وصيتنامۀ 29 صفحهاى و مقدمه، چند مطلب را تذکر مىدهم:
1) ـ اکنون که من حاضرم، بعض نسبتهاى بىواقعيت به من داده مىشود و ممکن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض مىکنم آنچه به من نسبت داده شده يا مىشود مورد تصديق نيست، مگر آنکه صداى من يا خط و امضاى من باشد، با تصديق کارشناسان؛ يا در سيماى جمهورى اسلامى چيزى گفته باشم.
2) ـ اشخاصى در حال حيات من ادعا نمودهاند که اعلاميههاى اينجانب را مىنوشتهاند. اين مطلب را شديداً تکذيب مىکنم. تاکنون هيچ اعلاميهاى را غير شخص خودم تهيه کسى نکرده است.
3) ـ از قرار مذکور، بعضيها ادعا کردهاند که رفتن من به پاريس به وسيلۀ آنان بوده، اين دروغ است. من پس از برگرداندنم از کويت، با مشورت احمد پاريس را انتخاب نمودم، زيرا در کشورهاى اسلامى احتمال راه ندادن بود؛ آنان تحت نفوذ شاه بودند ولى پاريس اين احتمال نبود.
4) ـ من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطۀ سالوسى و اسلام نمايى بعضى افراد ذکرى از آنان کرده و تمجيدى نمودهام، که بعد فهميدم از دغلبازى آنان اغفال شدهام. آن تمجيدها در حالى بود که خود را به جمهورى اسلامى متعهد و وفادار مىنماياندند، و نبايد از آن مسائل سوء استفاده شود. و ميزان در هر کس حال فعلى او است.
روح اللّه الموسوى الخمينى
* - چنانکه در نسخۀ خطى مشهود است امام خمينى در اين قسمت مرقوم فرمودهاند: «اين مقدار بريده شده راخودم انجام دادهام».
[i] ـ «قال رسولاللّه ... حتى يردا علىّالحوض»
رسول خدا ـ صلىاللّه عليه و آله و سلم ـ فرمود: من در ميان شما دو شىء گرانقدر به جا مىگذارم: کتاب خدا و خاندانم مقصود حضرت على ـ عليهالسلام ـ و ائمۀ طاهرين ـ سلاماللّه عليهم ـ است که در روايات ديگر تصريح شده است و اين دو از يکديگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند (يعنى تا قيامت).
[ii]ـ «الحمدللّه و سبحانک اللّهم صلّ على محمد و آله ...»
اين طلايۀ وصيتنامۀ سياسى ـ الهى است که آن قبلۀ عظماى اهل دل، وصيت جاودانۀ خويش را با چند جملۀ کوتاه آکنده از عاليترين مضامين معارف اسلامى آغاز کردهاند.
واژههاى خطبۀ اين وصيتنامه با درهم آميختن به نسبت مخصوص، نقش نوينى از معارف را به نمايش گذارده است که بيت الغزل آن: «اسم مستأثر» خداوند متعال است: «سپاس و ستايش مخصوص خداست و تو پاک و منزه هستى، خدايا بر محمد و آل او درود فرست، آنان مظاهر جمال و جلال تو و گنجينههاى اسرار کتاب تو هستند که در آن، احديت با تمامى اسماء حتى اسم مستأثر که غير تو کسى آن را نمىداند، تجلى کرده است و نفرين بر ستمگران، به ايشان که اينان اصل و ريشۀ درخت پليدىاند».
حضرت امام در شرح دعاى سحر آوردهاند که:
«بدان که خدايت به اسم اعظم راهنمايت باد، و آنچه را که نمىدانى تعليمت دهاد که خداى تعالى را اسم اعظمى است که هرگاه به آن نام خوانده شود، اگر بر درهاى بستۀ آسمان خوانده شود درهاى رحمت باز مىشود و اگر بر تنگناهاى درهاى زمين به آن نام خوانده شود درهاى فرج گشوده گردد، و اين نام اعظم را به حسب مقام الوهيت اسم مستأثر يک حقيقتى است و به حسب مقام مألوهيت حقيقتى ديگر و به حسب مقام لفظ و عبارت، حقيقتى سوم! اما اسماعظمى که به حسب حقيقت غيبيّه است (اسم مستأثر) ـ و جز خدا هيچکس بدون استثنا از آن آگاهى ندارد ـ به همان اعتبارى که از پيش گفتيم عبارت است از حرف هفتاد و سوم که خداوند آن را براى خود نگاه داشته، چنانچه در روايت کافى است ـ در باب آنچه به ائمۀ دين ـ عليهمالسلام ـ از اسم اعظم عطا شده ـ سند به امام باقر (ع) مىرسد که فرمود: «همانا نام اعظم بر 73 حرف است و از آن در نزد آصف يک حرف بود که به آن يک حرف سخن گفت و زمينى را که ميان او و تخت بلقيس بود درهم پيچيد و دست دراز کرد و تخت را با دست خود بر گرفت، سپس زمين به همان حالتى که بود بازگشت و اين جريان در فاصلهاى کمتر از يک چشم به هم زدن اتفاق افتاد و از آن اسم اعظم 72 حرف نزد ما است و يک حرف آن نزد خداى تعالى است که آن را در عالم غيب براى خود اختصاص داده و حول و قوهاى نيست جز با خداى على عظيم».
و مانند اين روايت است، روايت ديگرى که در آن نيز از امام صادق ع منقول است که مىفرمود: عيسى بن مريم را دو حرف داده شد که با آن دو حرف کار مىکرد و موسى را چهار حرف داده شده بود و ابراهيم را هشت حرف و نوح را پنج حرف و آدم را بيست و پنج حرف و خداى تعالى همۀ اينها را براى محمد ـ صلىاللّه عليه و آله ـ جمع کرد و اسم اعظماللّه 73 حرف است که محمد ـ صلىاللّه عليه و آله ـ را 72 حرف داده شد و خداوند يک حرف را از او پوشيده داشت».
(شرح دعاى سحر؛ ترجمۀ سيد احمد فهرى؛ انتشارات اطلاعات؛ تهران 1370)
[iii]ـ «... از ملک تا ملکوت اعلى و از آنجا تا لاهوت»
جهان آفرينش را به سه مرتبه يا به سه عالم به اين شرح تقسيم کردهاند:
الف ـ جهان ماده؛ ب ـ جهان مثال ملکوت؛ ج ـ جهان عقل (جبروت)
جهان ماده و طبيعت، عالم قوه و فعل و صورت و ماده و حرکت و زمان و مکان است و پايينترين عالم از عوالم وجود است. جهان مثال که تا اندازهاى از قوه و حرکت و زمان و مکان مجرد است، اما از ابعاد مجرد نيست. اين عالم، جسمانى است ولى مادى نيست. عالم عقل عالم موجودات مجرد است.اين عالم حتى از بُعد و مقدار نيز مجرد است. هر يک از اين عوالم معلول عالم بالاتر و علت عالم پايينتر خويش است و مجموعۀ آنها معلول عالم الوهيت است که همانا ذات بىمثال حق است و عالم لاهوت ناميده مىشود و او احاطۀ قيومى به همۀ موجودات دارد. بنابراين، علت موجده و محيط و مدبرِ طبيعت عالم مثال است که آن هم محاط و معلول عالم عقل است و عالم عقل نيز محاط در عالم لاهوت است.
[iv]ـ «... اگر نگويم ممتنع است»
قال رسولاللّه ص: «اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهراً وَبَطْناً وَلِبَطْنِهِ بطْناً اِلى سَبْعَةِ أَبْطُنٍ» بدرستى که قرآنْ ظاهرى و باطنى دارد و باطنش نيز تا هفت بطن، باطن دارد.
(تفسير الصافى، مقدمۀ 8) قال الباقر ـ عليهالسلام: «ما يَسْتَطيعُ اَحَدٌ اَنْ يَدَّعِىَ اَنَّ عِنْدَهُ جَميعَالْقُرآنِ کُلِّهِ ظاهِرِهِ وَ باطِنِهِ غَيْرالاْوْصِياء» جز اوصياى پيامبر کسى را نرسد که ادعا کند ظاهر و باطن تمام قرآن نزد اوست.
(الاصول منالکافى، ج 1، ص 228) قال اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام: «اِنَّ اَمْرَنا اَهْلَالبَيْتِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا يَعْرِفُهُ وَلا يُقَرِّبُهُ الاّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ اَوْ نَبِىٌ مَرْسَلٌ اَوْ مُؤمِنٌ نَجيبٌ امْتَحَنَاللّه قَلْبَهُ لِلايمانِ».
بدرستى که امر ما اهل بيت صعب و مستصعب است. جز فرشتۀ مقرّب يا پيغمبر مرسل يا مؤمن نجيبى که خدا دلش را به ايمان آزموده، به آن معرفت نمىيابد و به فهم آن نزديک نمىشود.
(بصائرالدرجات، ص 27) (صعب به معنى دشوار و مشکل و سرکش است و مستصعب مبالغۀ آن است يعنى بسيار دشوار؛ و يا آنکه صعب چيزى است که خودش دشوار باشد، و مستصعب آن است که مردم او را دشوار شمرند).
قال ابى عبداللّه ـ عليه السلام: «اِنَّ اَمْرَنا سِرٌ فى سِرٍّ وَسِرٌّ مُسْتَسرٌّ وَ سِرٌ لايُفيدُ اِلاّ سِرّاً وَسِرٌّ عَلى سِرٍّ و سرّ مُقَنَّعٌ بِسِرٍّ».
بدرستى که امر ما اهل بيت سرّى است درون رازى ديگر، رازى پوشيده، رازى که فايده ندهد مگر رازى ديگر و سرّى بر سرّى ديگر، و رازى پوشانيده به راز ديگر است.
بصائرالدرجات، ص 28
[v]ـ «ثقل اکبر و ثقل کبير»
مراد از ثقل اکبر، کتاب خدا «قرآن» و از ثقل کبير، اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ است و قرآن چون اکبر از همه چيز حتى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ است لذا اکبر مطلق است.
در حديثى از نبى مکرّم ص آمده است که:
«يا اَيُّهاالنّاسُ إنّى قَد تَرَکْتُ فيکُمُ الثَّقَلَيْنِ خَليفَتَيْنِ، اِنْ اَخَذْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا بَعْدى، اَحَدُهُما اَکْبَرُ مِنالآخِرِ: کِتابُاللّه حَبْلٌ مَمْدُودٌ مابَيْنَ السَّماءِ وَالاْرْضِ، أَوْ قالَ: اِلَىالاَرْضِ، وَعِتْرَتى اَهْلُ بَيْتى، اَلا وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتى يَرِدا عَلىَالْحَوْض».
اى مردم بدرستى که من در ميان شما اين دو چيز گرانقدر را برجاى مىگذارم. اگر از آنها پيروى کنيد پس از من هيچگاه گمراه نخواهيد شد. از آن دو يکى بزرگتر از ديگرى است:
کتاب خداوند که ريسمانى است کشيده شده در ميان آسمان و زمين. يا اينکه حضرت(ص) فرمود: [ريسمانى است کشيده شده از آسمان] به سوى زمين، و عترت يعنى اهل بيت خود را؛ بدانيد که اين دو از هم جدا نخواهند شد تا آنگاه که در کنار حوض بر من وارد گردند.
بحارالانوار، کتابالامامة، ج 23، ص 117
[vi]ـ «مقام اتصال کثرت به وحدت»
مراد بازگشت جميع موجودات و مراتب هستى به اصل ربوبى خويش در قيامت و آخرت است. به عبارت ديگر رجوع کثرات در عالم وجود به وحدتى است که از آن نشأت گرفته است، همان مقام اتصال کثرت به وحدت است.
[vii]ـ «متواتر»
اين اصطلاح دراية و حديث و اصول است و خبرى است که جماعتى آن را نقل کرده باشند به نحوى که مفيد علم باشد يعنى علم عادى، و محال باشد که همگى تبانى بر کذب کرده باشند و بالجمله يکى از طرق علم عادى اخبار متواتره است و اغلب اطلاعات و علوم ما نسبت به امور تاريخى از همين راه است. زيرا گاه يک خبرى را عدهاى به نحو واحدى ولو وحدت معنوى نه لفظى نقل نمايند، محال است که همگى تبانى کرده باشند پس مفيد يقين خواهد بود.
فرهنگ علوم دکتر سجادى به نقل از معالم، ص 101 و تلويح تفتازانى، ص 429
[viii]ـ «صحاح ششگانه»
صحاح ششگانه به ترتيب زمان از اين قرار است:
1ـ صحيح بخارى يا الجامع الصحيح از ابوعبداللّه محمد بن اسمعيل بخارى (متوفى 256 ه . ق.)
2ـ صحيح مسلم از ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى (متوفى 261 ه . ق.)
3ـ سنن ابن ماجه از محمدبن يزيدبن ماجۀ قزوينى (متوفى 273 ه . ق.)
4ـ سنن ابى داود از سليمان بن اشعث بن اسحق سجستانى (متوفى 275 ه . ق.)
5ـ جامع ترمذى يا (سنن ترمذى) از ابوعيسى محمدبن عيسىبن سَوْره (متوفى 279 ه . ق.)
6ـ سنن نسائى (مسمى به مجتبى) از ابوعبدالرحمن احمدبن شعيب (متوفى 303 ه . ق.)
کتب ششگانۀ مذکور در فوق بهاضافۀ موطاً و مسند ابن حنبل (متوفى 241 ه . ق.) جوامع اوليۀ حديث اهل سنت را تشکيل مىدهد.
[ix]ـ «... به طور متواتر نقل شده است»
براى اطلاع از منابع فراوان و اثبات تواتر اين حديث شريف به کتاب گرانقدر و نفيس «عبقات الانوار» تأليف علامۀ مجاهد کبير مير حامد حسين هندى متوفى 1306 ه . ق. که شش جلد آن ويژۀ سند و شرح اين حديث از طريق علماى اهل سنت است، مىتوان رجوع کرد.
علامۀ بزرگوار در اين اثر گرانقدر، چهل کتاب براى حديث ثقلين از منابع مهم اهل تسنن به دست دادهاند. نيز آوردهاند که ناقلين اين حديث شريف به ترتيب زمانى در اهل تسنن، در قرن دوم 16 نفر، در قرن سوم 33 نفر، در قرن چهارم 21 نفر، در قرن پنجم و ششم هر يک 13 نفر، در قرن هفتم 16 نفر، در قرن هشتم 17 نفر، در قرن نهم 5 نفر، در قرن دهم 18 نفر، در قرن يازدهم 10 نفر، در قرن دوازدهم 13 نفر و در قرن سيزدهم 11 نفر بودهاند که تمام ناقلين از بزرگان و کبار اهل سنت مىباشند.
علامه سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام» در باب 28 پيرامون حديث ثقلين، از طريق راويان و محدثين شيعه 82 طريق براى اين حديث مىآورد.
بدين ترتيب اين حديث شريف با 268 سند از معاريف شيعه و سنى نقل شده و در تواتر آن ترديدى نيست.
[x]ـ «کشف تام محمدى ص»
منظور از تنزل قرآن از مقام شامخ احديّت به کشف تامّ محمدى اين است که قرآن کلام خداوند متعال است و بدون واسطه، انسانها استعداد و توان گرفتن پيام و کلام را ندارند بلکه به واسطۀ تنزل اين کلام از آن مقام ربوبى و تبلور آن در وجود اقدس احمدى ـ صلوات اللّه عليه ـ و جارى شدن کلمات بر زبان آن حضرت تعبير به کشف تامه شده است.
حضرت امام در تفسير سورۀ مبارکۀ حمد فرمودهاند که:
«اِنَّما يُعْرَفُ القُرْآنُ مَنْ خُوطِبَ بِه» قرآن را هم آنکه مخاطبش هست مىفهميده چيست و معلوم است که «من خوطب به» قرآن را (مىفهمد) در آن مرتبهاى که «نزل به الروح الأمين على قلبک ـ انّا انزلناه فى ليلةالقدر» را غير از خود او نمىتواند مشاهده کند. قضيه، قضيۀ ادراک عقلى نيست، قدم برهان نيست، قضيه مشاهده است، آن هم مشاهدۀ غيبيّه مشاهده با چشم نيست، مشاهدۀ با نفس نيست، مشاهدۀ با عقل نيست، با عقل (هر کس) نيست. با آن قلبى (است) که قلب عالم است، قلب نبىّ، مشاهده با آن است، او دريافته «انّما يعرف القرآن من خوطب به» ليکن نمىتواند بيان کند مگر در لفافۀ امثله و الفاظ...(1)
قرآن الفاظ نيست، از مقولۀ چيزهاى سمعى و بصرى نيست، از مقولۀ الفاظ نيست، از مقولۀ اعراض نيست، ليکن متنزلش کردهاند براى ماها که کور و کر هستيم، تا آنجايى که بشود اين کور و کرها هم از آن استفادهاى بکنند.2
(1)ـ تفسير سورۀ حمد (چاپ جامعۀ مدرسين): ص 44 و 45.
(2)ـ همان. ص 43 و 44.
[xi]ـ حضرت آدم ـ عليه السلام ـ بنا به آيۀ شريفۀ «و علمَ آدم الاسماء کلها» سورۀ بقره، آيۀ 31 به تعليم الهى عالِم به اسماء (حقايق عالم هستى) شد و مستحق و لايق خلافت خدايى گرديد.
منظور حضرت امام از وليدۀ علم الاسماء، انسان است که همگى از فرزندان حضرت آدم ـ عليهالسلام ـ مىباشند.
[xii]ـ «نهجالبلاغه»
نهجالبلاغه، کتابى است پر ارج که پس از «قرآن مجيد» بهترين و مشهورترين کتاب دنيا، و آفتاب عالمتابى است که در آسمان علم و ادب پرتوافکن مىباشد و اعجاب و شگفتى آن حتى بيگانگان از اسلام را برانگيخته است.
کتاب نهجالبلاغه، شامل خطبههاى اميرالمؤمنين و نامهها و کلمات قصار آن بزرگوار است که به وسيلۀ سيد شريف رضى جمعآورى شده است.
علامه سيد شريف رضى در مقدمۀ خويش بر نهجالبلاغه آوردهاند که:
«سخنان آن حضرت متضمن عجايب بلاغت و شگفتيهاى فصاحت و گوهرهاى ادبيات عربى و مطالب روشنىبخش دينى و دنيوى است و اين همه امتيازات در هيچ کلامى جمع نشده و اينگونه سخنان جامع در هيچ کتابى گرد نيامده است، زيرا اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ يگانه سرچشمه و منبع فصاحت و منشأ و مأخذ بلاغت است که رموز بلاغت از آن حضرت آشکار شده و آيين و آدابش از او گرفته شده است... .
سخنان آن حضرت پرتوى از علم الهى و نسيم خوشبوى و روحبخشى از سخنان پيامبر ص است ... از جمله شگفتيهاى ويژۀ آن حضرت که مخصوص خود اوست و در هيچ کسى نظير آن پيدا نمىشود، چند بُعدى بودن سخنان اوست، زيرا اگر کسى سخنانى که از آن حضرت دربارۀ زهد، مواعظ و پند و اندرز وارد شده، بدون توجه به قدرت و عظمت گويندهاش بخواند و خوب تأمل کند، بىگمان خواهد گفت اين سخنان از آن کسى است که از امور دنيا بهرهاى جز زهادت، و کارى جز عبادت نداشته است و خود در گوشۀ انزوا نشسته و سر در لاک خود برده و يا به دامن کوهى پناه برده و از جهان بريده است، که جز احساس خود چيزى نمىشنود و غير از خود کسى نمىبيند و هرگز باور نمىکند که گويندۀ اين سخنان، بزرگمردى است که شمشير آتشزا به دست، بىمحابا در قلب ميدان جنگ رخنه مىکند و گردنهاى گردنکشان را مىزند و پهلوانان را به خاک و خون مىافکند و هنگام برگشتن از ميدان از نوک شمشيرش خون و لختههاى دل آب شده مىچکد، و با اينهمه پارساترين پارسايان و پاکبازترين پاکبازان و يگانه لنگر دوران است و اين از فضايل شگفتانگيز و ويژگيهاى لطيف آن حضرت است که صفات متضاد در وجودش جمع شده و امور مختلفه را در يک مرکز گرد آورده است ... ».
[xiii]ـ «قرآن صاعد»
حضرت امام اين تعبير را در مواردى براى ادعيهاى که از ائمه ـ عليهمالسلام ـ وارد شده است، ذکر فرمودهاند:
«... ادعيۀ ائمۀ هدى دعاهاى آنها، همان مسائلى را که کتاب خدا دارد، دعاهاى آنها هم دارد با يک زبان ديگر. قرآن يک زبان دارد، يک نحو صحبت مىکند و همۀ مطالب را دارد منتها بسيارىاش در رمز است که ما نمىتوانيم بفهميم و ادعيۀ ائمه ـ عليهمالسلام ـ يک وضع ديگرى دارد، به تعبير شيخ عارف و استاد ما [حضرت آيتاللّه شاهآبادى ـ رضوان اللّه تعالى عليه] ادعيه کتاب صاعد است، قرآن صاعد؛ تعبير مىفرمود به اينکه قرآن کتاب نازل است که از آن جا نزول کرده است و ادعيۀ ائمه کتاب صاعد است، همان قرآن است رو به بالا مىرود ... کسى که بخواهد بفهمد که مقامات ائمه چى است، بايد رجوع کند به آثار آنها، آثار آنها ادعيۀ آنهاست، مهمش ادعيۀ آنهاست و خطابههايى که مىخواندند ...» .
بيانات حضرت امام در جمع رؤساى سه قوه ـ 19/8/66
[xiv]ـ «مناجات شعبانيه»
عالم جليل القدر، على بن طاووس اين دعا را در اعمال ماه شعبان از حسين بن محمد «ابن خالويه» نقل مىکند و مىنويسد اميرالمؤمنين و فرزندانش ـ سلاماللّه عليهم ـ هميشه اين دعا را در ماه شعبان مىخواندند.
اقبال الاعمال، ص 685 (مفاتيحالجنان، اعمال ماه شعبان)حضرت امام خمينى مىفرمايند:
«مناجات شعبانيه از بزرگترين مناجات و از عظيمترين معارف الهى و از بزرگترين امورى است که آنهايى که اهلش هستند مىتوانند تا حدود ادراک خودشان استفاده کنند... اين از دعاهايى است که من غير از اين دعا نديدم که همۀ ائمه ـ روايت شده است که همه ـ اين دعا را، اين مناجات را مىخواندند. اين دليل بر بزرگى اين مناجات است که همۀ ائمه اين مناجات را مىخواندند».
(بيانات حضرت امام در جمع روحانيون، مسئولان و مقامات لشکرى و کشورى به تاريخ 7/3/62)
[xv]ـ «دعاى عرفات»
دعاى گرانقدر «عرفه»، مناجاتى است که حضرت اباعبداللّه الحسين ع در بعدازظهر روز عرفه، در زير آسمان در صحراى عرفات در حالى که مانند باران اشک مىريختند قرائت کردند. (اقبالالاعمال ـ اعمال روز عرفه، ص 339 ـ زادالعماد، ص 265 ـ مفاتيحالجنان، اعمال روز عرفه).
اين دعا بيانگر راز و نياز عاشقانۀ سرور آزادگان و سالار شهيدان با محبوب و معبود خود خالق يکتاست و شامل مفاهيم بس بلند و عميق است.
[xvi]ـ «صحيفۀ فاطميه»
قال الصادق ع: «اِنَّ فاطمة مَکَثَتْ بَعْد رَسُول اللّه خَمْسَةً وَ سَبعينَ يَوماً وَقَدْکانَ دَخَلَها حُزنٌ شديدٌ عَلى اَبيها، و کانَ جبرئيل يَاتيها فَيَحسِنُ عَزاها عَلى اَبيها، يَطيْبُ نفسها، وَ يُخْبِرها عن ابيها وَ مکانِهِ و يُخْبِرُها بما يکُونَ بَعْدَها فى ذُرّيتها و کانَ عَلىٌّ يَکْتُبُ ذلک فهذا مُصْحَفُ فاطمةَ».
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: فاطمه(ع) بعد از رحلت پيامبر اکرم(ص) بيش از 75 روز زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز کرده بود، به اين جهت جبرئيل پى در پى به حضورش مىآمد، و او را در عزاى پدر سلامت باد مىگفت، و تسلىبخش خاطر غمين زهرا (ع) بود، و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مىگفت، و گاه از حوادثى که بعد از رحلت او بر ذريهاش وارد مىگرديد خبر مىداد، و اميرالمؤمنين ـ سلام اللّه عليه ـ نيز آنچه جبرئيل املا مىکرد همه را به رشتۀ تحرير در مىآورد، و مجموعۀ اين سخنان است که به مصحف فاطمه موسوم گرديد. (الاصول من الکافى، ج 1، ص 241). در روايت ديگرى در کتاب کافى، از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است که: «در اين مصحف مسائل شرعى از حلال و حرام مطرح نيست، بلکه دانشى است از آنچه واقع شده و يا به وقوع خواهد پيوست».
[xvii]ـ «باقر العلوم»
اسم مبارک آن بزرگوار محمد، و لقب مشهور او باقر است که حضرت رسول ص آن حضرت را طى رواياتى به اين لقب ملقب فرمود. کنيۀ مشهور آن حضرت، ابى جعفر و عمر مبارک ايشان 57 سال بود.
امام باقر دو امتياز در ميان ائمه ـ عليهم السلام ـ دارد.
اول، جد پدرى ايشان امام حسين (ع) و جد مادرى آن حضرت امام حسن (ع) است. از اين جهت در حق ايشان گفته شده:
«عَلَوىٌّ مِنْ عَلَوِيَّينَ وَ فاطِمِىٌّ مِنْ فاطِميَّينَ وَ هاشِمىٌّ مِنْ هاشِمِيَّيْنَ».امتياز ديگر آنکه وى پايه گذار انقلاب فرهنگى شيعه محسوب مىشود. گرچه انتشار معارف شيعه به دست امام صادق(ع) صورت گرفت ولى به دست امام باقر پايهگذارى شد. در دوران امام باقر(ع) دولت بنىاميه رو به زوال بود، مردم از آنها متنفر بودند. به علت وجود کسى چون عمربن عبدالعزيز، که علاوه بر اينکه نفع بزرگى براى شيعه داشت ضرر بزرگى نيز براى بنى اميه داشت و اختلاف شديدى که در ممالک اسلامى پديد آمده بود و هر کسى از گوشهاى قيام مى کرد، خلفا به سرعت تغيير مىکردند ـ چنانکه در مدت امامت امام باقر(ع) در مدت نوزده سال پنج خليفه روى کار آمدند: وليدبن عبدالملک، سليمان بن عبدالملک، عمربن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک ـ پس موقعيت مناسبى براى آن حضرت که از ظلم بنىاميه فارغ شده بود، پديد آورد که انقلاب علمى را آغاز نمايد و بزرگانى از عامه و خاصه در اطراف ايشان جمع شدند و حقايق اسلام، لطايف اسلام و بالاخره معارف اسلام را منتشر کردند، از اين جهت رسول اکرم(ص) به ايشان لقب «باقر» داده است. صاحب لسان العرب مىگويد: «لُقِّبَ بِهِ لاِنَّهُ بَقَرَالْعِلْمَ وَ عَرَفَ اَصْلَهُ وَ اِسْتَنْبَطَ فَرْعَهُ وَ تَوَسَّعَ فيهِ، وَالتَّبَقُّرُ التَّوَسُّعُ» امام باقر ملقب به اين لقب است چون شکافندۀ علم است، پايۀ علوم اسلامى را شناخت و فروع آن را درک فرمود و آن را توسعه داد و ريشۀ تبقر به معنى توسعه است.
عامه و خاصه نقل مىکنند که رسول اکرم(ص) به جابربن عبداللّه انصارى فرموده است: «يا جابرُ يوشکُ انْ تبغى حتّى تَلْقَى وَلَدَاً مِنَ الْحُسَيْنِ يُقالُ لَهُ مُحَمَّد يَبْقُرُ عِلْمَ النَّبيينَ بَقْراً، فَاِذا لَقيتَهُ فَاْقَراهُ مِنّى السَّلامُ» اى جابر، تو زنده مىمانى، مردى از اولاد حسين را که نامش محمد است ملاقات مىکنى که او علم انبيا را مىشکافد. هنگامى که او را ديدى سلامم را به او برسان.
چهارده معصوم عليهم السلام، آيتاللّه مظاهرى، ص 84
[xviii]ـ «صهيونيست جهانى»
صهيونيست، تفکرى متعصب متعلق به سرمايهداران افراطى يهود است که در اواخر قرن گذشته در اروپا به وجود آمد و اکنون به ايدئولوژى رسمى رژيم اشغالگر قدس تبديل شده است. اين نام از «صهيون» نام کوهى در نزديکى اورشليم گرفته شده است.
صهيونيسم مبتنى بر تبعيض نژادى است و قوم يهود را داراى وضع استثنايى در جهان مىداند که به عنوان قوم برگزيدۀ خدا داراى رسالتى ويژه است. براساس اين تفکر، در سال 1897 ميلادى جمعيتى به نام سازمان جهانى صهيونيسم به وجود آمد که هدف خود را انتقال يهوديان جهان به فلسطين اعلام کرد. اين سازمان اکنون داراى قدرت مالى زيادى، برابر با دارايى بزرگترين شرکتهاى انحصارى جهان است و مرکز آن در ايالات متحدۀ امريکاست و فعاليت جمعيتهاى صهيونيست را در بيش از شصت کشور جهان کنترل مىکند. در حال حاضر نزديک هجده سازمان صهيونيستى در دنيا فعاليت دارند. همچنين در امريکا 281 سازمان ملى يهودى، 251 فدراسيون محلى يهودى و نيز انواع مجامع مشورتى، صندوق و غيره وجود دارد. دولت امريکا يکى از حاميان اصلى صهيونيسم جهانى است. سازمان صهيونيسم داراى مراکز اطلاعات و جاسوسى در اکثر کشورهاى جهان است که اين مراکز با سازمان جاسوسى موساد و سازمان سيا در ارتباط هستند.
مهمترين و کارسازترين حربۀ صهيونيسم جهانى بهرهگيرى از رسانههاى عمومى در سراسر دنياست و مجموعاً 1036 روزنامه و مجله در اختيار صهيونيسم جهانى مىباشد که معروفترين آن روزنامۀ «نيويورک تايمز»است.
[xix]ـ «اسرائيل بزرگ»
پيروان صهيونيسم از ابتداى پيدايش يک هدف اساسى و عمده را دنبال مىکردند و آن تشکيل يک دولت يهودى يا حکومت جهانى تحت سلطۀ يهود با عنوان اسرائيل بزرگ در فلسطين بود. بر اين اساس پس از تشکيل دولت اسرائيل در سال 1948 ميلادى، صهيونيستها درصدد ايجاد اسرائيل بزرگ برآمدند و براى توجيه اين سياست خود، آن را مطابق تعاليم تورات دانستند.
نقشۀ اسرائيل بزرگ بيشتر کشورهاى اسلامى و يا بخشى از آنها را در برمىگيرد. نقشۀ مزبور در گزارش پژوهشى «بنيامين مارزار» که تحت نظارت دولت اسرائيل منتشر شد وجود دارد. در نقشۀ مزبور، حدود اسرائيل را از نيل تا فرات قرار دادهاند و اسرائيل همۀ خليج فارس، شمال عراق، مسقط، عمان، نجد، ترکيه، سوريه، جنوب لبنان، شرق فلسطين، غرب اردن، بخشى از مصر و جنوب سودان را شامل مىشود. به علاوه نقشۀ بزرگتر اسرائيل که مىتواند مرحلۀ بعد از پياده شدن طرح اسرائيل بزرگ باشد، کردستان، منطقۀ جنوب شرقى ايران، جنوب غربى افغانستان، و بخشى از شمال غربى پاکستان را نيز شامل مىگردد.
[xx]ـ «حسين اردنى»
حسين بن طلال در چهارم نوامبر 1935 ميلادى در امان متولد شد. دوران کودکى خود را در کودکستان انگليسىها در امان گذراند، سپس در مدرسۀ ويکتوريا در شهر اسکندريه در مصر به تحصيل پرداخت و تحصيلاتش را در مدرسۀ هاروارد انگلستان ادامه داد. در سال 1951 ميلادى پدر بزرگش عبداللّه به دست يک جوان انقلابى فلسطينى به قتل رسيد. نفوذ وى در خاندانش و سياست انگلستان اقتضا کرد که سلطنت در اين خاندان باقى بماند، لذا با کمک انگلستان، طلال پدر حسين به پادشاهى رسيد و نيز حسين وليعهد اردن شد.
چند ماه پس از به قدرت رسيدن طلال، در 11 اوت 1951 ميلادى پارلمان فرمايشى اردن وى را از حکومت عزل کرد و شاه حسين را به جاى وى بر تخت حکومت نشاند، بعد از اين انتخاب، شاه حسين رهسپار انگليس شد و در 2 مى 1951 ميلادى به اردن بازگشت و حکومت را در دست گرفت. او در طول حکومتش همواره از حمايت انگلستان برخوردار بود.
به دنبال خروج انگليس از شرق کانال سوئز و جايگزينى تدريجى امريکا در منطقه، وى از حمايت امريکا برخوردار گرديد. سياستهاى حکومت شاه حسين در منطقۀ خاورميانه، همواره دنبالهروى از سياستهاى امريکا و انگليس در منطقه بوده است. در سال 1967 ميلادى که جنگ اعراب و اسرائيل آغاز شد، با خيانت شاه حسين صهيونيستها توانستند کرانۀ غربى رود اردن را اشغال و به خاک اسرائيل ضميمه کنند. در نتيجه چهارصد هزار فلسطينى آواره و به اردن رانده شدند. در اين برهه شاه حسين نه تنها در جهت حقوق حقۀ مردم فلسطين قدمى برنداشت بلکه با فاجعۀ سپتامبر 1970 ميلادى که به سپتامبر سياه مشهور شد با کشتار مردم مظلوم و آوارۀ فلسطين در خاک اردن، لکه ننگى براى هميشه در پيشانى حکومت اردن باقى گذاشت.
[xxi]ـ شاه حسن مراکشى فرزند سلطان محمد پنجم در سال 1929 ميلادى به دنيا آمد، وى تحصيلات خود را در فرانسه گذرانيده است و بعد از درگذشت پدرش به نام سلطان حسن دوم به پادشاهى رسيد.
بعد از به قدرت رسيدن سلطان حسن دوم، روابط فرانسه با مراکش همانگونه که انتظار مىرفت، گسترش يافت و مراکش بيش از گذشته مورد تهاجم فرهنگ غرب قرار گرفت و دولت مراکش نيز در بخشهاى فرهنگى، اقتصادى و سياسى از حمايت فرانسه برخوردار گرديد.
گفتنى است که انور سادات رئيس جمهور خائن و معدوم مصر از طريق شاه حسن با صهيونيستها آشنا شد. چرا که وى داراى روابط ديرينه با آنان است و همهساله کنفرانس يهوديان در مراکش برگزار مىشود، شايد اين تنها کشور عربى است که صهيونيستها تا اين اندازه در آن رسماً آزادى عمل دارند تا آنجا که در سال 1991 ميلادى شاه حسن يک يهودى بنام «اندره ازولى» را به سمت مشاور عالى خود انتخاب کرد.
[xxii]ـ حسنى مبارک در سال 1928 ميلادى در استان المنوفيۀ مصر به دنيا آمده است. در سال 1947 ميلادى وارد دانشگاه علوم نظامى شد و دوران آموزش خلبانى را در آنجا گذراند، بعداً براى تکميل آموزش خود به شوروى رفت.
در سال 1972 ميلادى وى فرمانده کل نيروى هوايى گرديد و در هنگام جنگ اکتبر اعراب و اسرائيل در سال 1973 ميلادى، حسنى مبارک فرمانده نيروى هوايى مصر بود.
وى يکى از نزديکان انور سادات، بانى قرارداد ننگين کمپ ديويد بود و در ملاقاتهاى مهم وى حضور داشت.
دربارۀ زندگى او گفتنى است که وى با يک دختر انگليسى به نام سوزان ازدواج کرده است و داراى دو فرزند به نامهاى علاء و جمال مىباشد.
مبارک پس از ترور سادات توسط سرهنگ انقلابى، شهيد خالد اسلامبولى در سال 1981 ميلادى، زمام امور مصر را به دست گرفت.
وى پس از جايگزينى اعلام کرد که تمامى سياستهاى سادات را در زمينههاى داخلى و خارجى دنبال خواهد کرد و در سال 1982 در مصاحبه با شبکۀ تلويزيونى ان. بى. سى امريکا گفت که:
«دروازههاى ما به روى دوستان اعراب باز است اما نه به قيمت از دست رفتن روابطمان با اسرائيل، ما مىتوانيم نقش خوبى را براى رفع هرگونه تشنجى که در هر زمان براى دوستان عرب و اسرائيلى ما به وجود بيايد ايفا کنيم».
[xxiii]ـ «احکام اوليه و ثانويه»
عناوينى که ـ يعنى افعال و ذواتى که ـ بر آن حکم شرعى قرار مىگيرد، دو حالت دارد:
الف) حالت اول، «عنوان» صرف نظر از هرگونه حالت و وصف براى آن مىباشد، حکمى که براى آن قرار داده مىشود «حکم اولى» نام دارد.
ب) حالت دوم «عنوان» در صورتى که براى وى وصف و حالت جديدى مثل اضطرار، اکراه، حرج، ضرر، فساد و ... حاصل شود که در آن صورت حکم آن «ثانوى» ناميده مىشود. مثلاً خوردن گوشت مردار به عنوان اوّلى حرام است ولى اگر شخصى در حالت اضطرار قرار گرفت خوردن آن جايز است.
(اصطلاحات الاصول، تأليف آيتاللّه على مشکينى، ص 124)
[xxiv]ـ «ملىگرايى»
تمايلات ملى به طور مطلق مطرود و نادرست نيست، بلکه آن نوع گرايشات ناسيوناليستى که باعث جدا ساختن نژادها و مليتها از يکديگر و ايجاد تفرقه و چند دستگى است مطرود مىباشد، بديهى است که اگر مليگرايى در حد يک احساس سادۀ دوستى نسبت به آب و خاک و وطن و ملت خلاصه شود و به صورت يک بت مورد پرستش واقع نشود و همۀ حقايق الهى فداى آن نگردد، چيز مذمومى نخواهد بود ولى اگر بنا باشد اين احساسات جايگزين حقايق و ارزشهاى انسانى و اسلامى شده و به عنوان يک ارزش والا مورد توجه و عنايت مفرط قرار گيرد و به صورت يک مکتب و مسلک درآيد، جز گمراهى و شرک و فساد به بار نخواهد آورد و اسلام با چنين گرايشاتى بشدت مبارزه مىکند.
خدمات متقابل ايران و اسلاماستاد شهيد مرتضى مطهرى ـ رحمةاللّه عليه ـ در اينباره مىنويسد:
«ناسيوناليسم آنگاه عقلاً محکوم است که جنبۀ منفى به خود مىگيرد يعنى افراد را تحت عنوان مليتهاى مختلف از يکديگر جدا مىکند، روابط خصمانهاى ميان آنها به وجود مىآورد و حقوق واقعى ديگران را ناديده مىگيرد ...»
حضرت امام ـ سلاماللّه عليه ـ مکرر خطر مليگرايى و گرايشات ناسيوناليستى را گوشزد نموده، آن را عامل تفرقه و جدايى بين ملتها و سدى براى پيشرفت اسلام معرفى کردهاند: «... با دست حکومتهاى فاسد اين نژادپرستيها و گروهپرستيها در بين مسلمين رشد کرده عربها را در مقابل عجمها، عجمها را در مقابل عربها و ترکها، و ترکها را در مقابل ديگران قرار دادند و همۀ نژادها را در مقابل هم. اينکه من مکرر عرض مىکنم اين مليگرايى اساس بدبختى مسلمين است براى اين است که اين مليگرايى ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاى مسلمين قرار مىدهد و ملت عراق را در مقابل ديگران و ملت کذا در مقابل کذا، اينها نقشههايى است که مستکبرين کشيدند که مسلمين با هم مجتمع نباشند ...».
[xxv]ـ «حدود و تعزيرات»
حدود جمع حد و در لغت به معنى منع، کنارۀ فاصله بين دو چيز و انتهاى هر چيزى است. تعزيرات جمع تعزير و در لغت به معناى نکوهش کردن و ملامت کردن است. در تعريف اصطلاحى حد و تعزير، محقق حلّى مىفرمايد: کلُّ مالَهُ عقوبة مقدرة يسمّى «حداً» وَ ما لَيْسَ کَذلِکَ يُسمّى تعزيراً.
حدّ: هرگاه در شرع مقدس براى تخلفى، مجازات معينى قرار داده شده باشد آن را «حد» گويند مثل مجازات دزدى و آدمکشى ... .
تعزير: و هرگاه براى تخلفى مجازات معينى مشخص نشده باشد آن را «تعزير» مىگويند و تعيين مقدار آن بر عهدۀ قاضى و حاکم شرع است.
شرح لمعه، شهيد ثانى، کتاب الحدود و التعزيرات (شرايع، محقق حلى، کتاب الحدود و التعزيرات)
[xxvi]ـ «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مالَـکُم اِذا قيلَ لَـکُمُ انْفِرُوا فى سَبيلِاللّه اثَّاقَلْتُمْ اِلَى الارْضِ اَرَضيتُمْ بِالْحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا فِى الآخِرَةِ اِلاّ قليلٌ».
اى کسانى که ايمان آوردهايد چرا هنگامى که به شما گفته مىشود به سوى جهاد در راه خدا حرکت کنيد بر زمين سنگينى مىکنيد و سستى به خرج مىدهيد آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شدهايد! با اينکه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز کمى بيش نيست.
«اِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْکُمْ عَذاباً اَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّه عَلى کُلِّ شَىءٍ قَديرٌ».
اگر (به سوى ميدان جهاد) حرکت نکنيد، (خداوند) شما را مجازات دردناکى مىکند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مىدهد، و هيچ زيانى به او نمىرسانيد، و خداوند بر هر چيزى توانا است.
(سورۀ توبه، آيۀ 38 و 39)
[xxvii]ـ قالَ اَميرُالمُؤمنين على ع: وَ لَقَدْ کُذِبَ عَلى رَسُولِاللّهِ ـ صَلَّىاللّه عليه و آله ـ عَلى عَهْدِهِ حَتّى قام خَطيباً فَقالَ: «مَنْ کَذَبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ».
و به تحقيق در زمان رسول خدا ـ صلىاللّه عليه و آله ـ به آن حضرت دروغها بستند تا اينکه به خطبه خواندن ايستاد و فرمود: «هر که از روى عمد و دانسته به من دروغ بندد، در آتش جهنم قرار خواهد گرفت».
نهجالبلاغه، فيضالاسلام، خطبۀ 201
[xxviii]ـ «اِنْ تَنْصُرُوااللّه يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ اَقْدامَکُمْ»
شما اگر خدا را يارى کنيد، خدا هم شما را (همه جا) يارى کند و (در جنگها فاتح سازد و بر حوادث) ثابت قدم گرداند.
(سورۀ محمد، آيۀ 7)
[xxix]ـ «سازمان چريکهاى فدايى خلق»
سازمان کمونيستى چريکهاى فدايى خلق در سال 1349 ه . ش . توسط جوانانى که از سياستهاى حزب توده وابسته به شوروى ناراضى بودند تشکيل گرديد و سلسله جبال البرز بخصوص جنگل سياهکل را به عنوان مرکز عملياتى انتخاب و دست به تحريک روستاييان منطقه عليه رژيم زدند که با تلاش رژيم شاه اين سازمان در اوايل سال 1354 و ماههاى ارديبهشت و خرداد 1355 شکست سختى را متحمل شد و از هم پاشيد. پس از اين شکست جز چند ترور و درگيرى با نيروهاى پليس فعاليتى از آنان ديده نشد. با آغاز انقلاب اسلامى، و ايجاد فضاى مناسب، سازمان دست به تجديد تشکيلات زد و از اوايل سال 1357 مبارزاتش را برعليه ارتش و نيروهاى انقلابى افزايش داد. که در مقايسه با امواج توفنده و خروشان مردم که در سايۀ رهنمودهاى پيشوا و منجى خويش، حضرت امام خمينى، پايههاى ستم را به لرزه درآورده بودند، به حساب نمىآمدند. با پيروزى انقلاب اسلامى، اين سازمان با وجود نداشتن پايگاه مردمى، بر اصول و مرام وارداتى خود پاى مىفشرد لذا همگام با استکبار جهانى به ضديت با انقلاب اسلامى پرداخت و دست به ترور افرادى عادى و نيروهاى مذهبى زد، با کشف پايگاهها و خانههاى تيمى آنان، سازمان به دو شاخۀ اقليت و اکثريت تقسيم شد. که «اکثريت» هماهنگ با مواضع حزب توده، اصل را بر مذاکرۀ سياسى به جهت کسب وجهه قرار دادند و «اقليت» بر مبارزۀ مسلحانه پاى فشرده و کردستان را جهت تداوم عمليات انتخاب کردند. سرانجام با تلاش پيشمرگان مسلمان کرد و نيروهاى مدافع انقلاب، آنان منطقه را ترک و به خارج از کشور گريختند.
[xxx]ـ «حزب توده»
حزب توده در سال 1320 ه . ش . بر بقاياى حزب عدالت که در سال 1299 ه . ش . پس از ورود ارتش سرخ به رشت ايجاد شده بود، تشکيل گرديد. به دنبال سياستى که قوامالسلطنه براى تخليۀ ايران در پيش گرفته بود سه وزير کمونيست وارد کابينۀ او شدند. با خروج قواى روس و شکست فرقۀ دموکرات آذربايجان وانشعابى که در داخل حزب در سال 1326 ه . ش . روى داد عدهاى از اعضا، تز استقلال حزب از شوروى را مطرح ساختند . در بهمن سال 1327 بدنبال سوء قصد به جان شاه، که ضارب تودهاى شناخته شد ، حکومت نظامى اعلام واعضاى حزب دستگير و حزب غيرقانونى و منحل گرديد . درسال 1328 ه . ش . حزب با اعلام مارکسيسم ـ لنينيسم به عنوان مرام حزبى، رويّۀ خود را کاملاً آشکار ساخت. با آغاز جنبش ملى شدن صنعت نفت حزب توده با دو جناح کيانورى ـ قاسمى شکل گرفت که بعدها با سکوت در قبال کودتاى 28 مرداد 32 و فعاليتهاى پشت پرده نقش مهمى در سقوط مصدق داشت. در مرداد ماه 1333 با دستگيرى افسران شبکۀ نظامى و ساير شبکههاى حزب توسط رژيم شاه، عدۀ زيادى، از سوابق حزبى خود ابراز انزجار کردند و به همکارى با رژيم شاه و سازمان امنيت آن دست يازيدند. در دهمين کنگرۀ حزب در اوايل دهۀ پنجاه، حزب به تعريف و تمجيد از رژيم و رويگردانى از مبارزه پرداخت. در سالهاى 50 تا 56 ه . ش . که روحانيت با شيوههاى نوينى مبارزه را آغاز کرده بود، حزب به تجديد سازمان پرداخت و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، حزبْ پلنوم شانزدهم خود را در تهران برگزار و پشتيبانى خود را از جمهورى اسلامى اعلام کرد. هدف حزب پس از انقلاب اسلامى اين بود که بتدريج جاى پايى در بين نيروهاى انقلابى باز کرده و در ارکان اقتصادى و فرهنگى کشور نفوذ نمايند. سرانجام با دستگيرى رهبران و کادرهاى اصلى حزب توده، سيل اعترافات و تنقرنامهها آغاز شد و با اعترافات طولانى و گستردۀ افرادى چون کيانورى و طبرى به جاسوسى و تلاش جهت نابودى نظام، ماهيت اين حزب بر همگان آشکار و به عمر سراسر خيانت 42 سالۀ حزب توده در ايران پايان داده شد.
[xxxi]ـ «استالين»
ژوزف و سپاريونوويچ جوگاشويلى، معروف به استالين، 21 دسامبر 1879 در گرجستان به دنيا آمد. از سن پانزدهسالگى با مکتب مارکسيسم آشنا شد و از آن به بعد وارد فعاليتهاى سياسى شد و بارها به خاطر اين فعاليتها دستگير و زندانى شد.
در سال 1907 ميلادى در کنفرانس سوسيال دموکراتهاى روسيه در لندن، لنين به او لقب استالين پولاد به زبان روسى داد.
سرقت 341000 روبل از بانک تفليس در 26 ژوئن 1906 که بزرگترين سرقت تاريخ تا آن وقت بود،او را قهرمان مشهورى در بين کمونيستها ساخت.
در سال 1912 ميلادى حزب بلشويک رسماً تشکيل شد و استالين به پيشنهاد لنين به عضويت در کميتۀ مرکزى آن درآمد و بعداً روزنامۀ «زوزدا» و سپس «پراودا» را منتشر ساخت. بهدنبال پيروزى انقلاب اکتبر به سمت رئيس سازمان بازرسى حزب از سوى لنين انتخاب شد و در سال 1922 ميلادى به دبير کلى حزب رسيد و تشکيلات آن را قبضه کرد.
لنين در 21 ژانويه 1924 در گذشت و وصيتنامۀ او که حاوى اظهار عدم رضايت وى از استالين بود، به همراه مقالات تند وى عليه استالين، توسط بيوۀ لنين در اختيار «کامنف» قرار گرفت و او نيز دراختيار دفتر سياسى حزب قرار داد که اين امر خشم استالين را برانگيخته و مقدمهاى براى تصفيههاى خونين بعدى وى گرديد. در دسامبر 1927 در کنگرۀ پانزدهم حزب با سخنرانى هفت ساعتۀ استالين آهنگ تسريع در پيشرفت کمونيسم تصويب شد که اشتراکى کردن کشاورزى از پيامدهاى آن بود که منجر به قتل ده ميليون کولاک يا کشاورزان مرفه دوران استوليپين از نخستوزيران مقتدر دوران تزارى گرديد. بعداً استالين تصفيههاى خونينى را تا سال 1939 ميلادى به راه انداخت که تنها در سال 1935 ميلادى 536500 نفر کشته شدند. با وقوع جنگ دوم جهانى و اشغال لهستان، ليتوانى، لتونى و استونى استالين شوروى را به سوى يک قدرت جهانى پيش برد.
بالاخره اين ديکتاتور بزرگ تاريخ در روز پنجم مارس 1953 به صورت مشکوکى درگذشت و حکومت سى سالۀ خفقان، ترور و کشتار وى پايان يافت.
[xxxii]ـ «حادثۀ آمل»
حادثۀ آمل به دنبال اعلام مبارزۀ مسلحانۀ مخالفين نظام نوپاى اسلامى در تاريخ 30 خرداد 1360، به وقوع پيوست. اتحاديۀ کمونيستهاى ايران که متشکل از مارکسيست ـ لنينيستهاى چپ بودند با ارزيابى موقعيتهاى جغرافيايى، جنگلهاى آمل را مناسب براى عمليات چريکى تشخيص دادند و در آنجا استقرار يافتند. تصور واهى اتحاديه بر اين بود که به خاطر وضعيت اجتماعى منطقۀ آمل و بافت دهقانى جمعيّتِ اطراف آن، در صورت حمله به شهر، مقاومت پراکندۀ نيروهاى انقلاب بسرعت سرکوب مىشود و در مرحلۀ دوم پس از قطع خطوط ارتباطى و تقويت نيروهاى مخالف داخل شهر، ديگر مناطق مازندران به تصرف نيروهاى اتحاديه درآمده و پس از آن آحاد مردم در يک زنجيرۀ متشکل در سراسر ايران بپا مىخيزند و رژيم جمهورى اسلامى را ساقط مىکنند.
حملۀ آنها شب ششم بهمن آغاز شد. آنها به دو گروه تقسيم شدند.
گروه اول وارد شهر شده و به گشتزنى پرداختند و هر کس را به اصطلاح حزباللهى و پاسدار تشخيص مىدادند ترور مىکردند. آنها سپس به کميتۀ انقلاب اسلامى شهر حمله بردند. مردم آمل که با صداى تيراندازى به خيابانها آمده و متوجه وقايع شده بودند، آمادۀ مقابله گرديدند. صبح روز ششم بهمن حماسۀ مردم آغاز شد و مردم آمل با سنگربندى در شهر و مقابله با نيروهاى اتحاديه آرايش آنها را برهم زدند. در نتيجه نيروهاى اتحاديه که ايمان و مقاومت مردمى را در برنامۀ خود لحاظ نکرده بودند به گروههاى کوچکترى تقسيم شدند ولى بر اثر شدت مقابلۀ مردمى، ارتباط آنها از هم قطع و بالاخره تا غروب همان روز تارومار شدند. در اين واقعه 34 نفر از کمونيستها کشته و چند تن زخمى و سى نفر دستگير شدند و از مردم شريف آمل نيز چهل نفر به شهادت رسيدند.
[xxxiii]ـ «کمونيست امريکايى»
اصطلاح کمونيست امريکايى، در رابطه با عملکرد بعضى از احزاب چپ در کشورهاى جهان و خصوصاً کشورهاى اسلامى است. اين احزاب در حالى که در ظاهر اعتقاد به اصول و مبانى کمونيسم دارند ولى در موضعگيريها و عملکردهاى خويش در راستاى سياستهاى غرب قرار دارند.
مانند بسيارى از احزاب کمونيستى ايران، نظير پيکار، کومله، دموکرات که همسو با سياستهاى سازمان سيا در براندازى جمهورى اسلامى ايران تلاش کردند و از کمکهاى مالى استکبار برخوردار بودند و در يک بررسى عميقتر مىتوان گفت به طور کلى رودررويى کمونيستها با نهضت اسلامخواهى در ممالک اسلامى بويژه ايران، قطع نظر از شعارها، نوع روابط و وابستگى احزاب کمونيستى به کشورهاى عضو بلوک کمونيسم در گذشته، همواره در راستاى منافع و هماهنگ با سياستهاى خصمانۀ غرب و امريکا عليه انقلاب اسلامى قرار داشته است.
[xxxiv]ـ «حزب دموکرات کردستان»
اين حزب در سال 1322 ه . ش . با حمايت و تشويق شوروى سابق توسط قاضى محمد تشکيل شد.
در بهمن 1324 قاضى محمد به عنوان دبير کل حزب در راستاى سياستهاى شوروى و تجزيۀ ايران در مهاباد تشکيل حکومت داد اما به دنبال توافق دولتين ايران و شوروى سابق، قاضى محمد به همراه برادرش سيف قاضى و حدود چهل تا پنجاه نفر از اعضاى حزب اعدام شدند.
در سال 1338 فعاليتهايى در جهت احياى حزب انجام شد که با شکست مواجه گرديد.
با گذشت زمان و پيروزى انقلاب اسلامى در ايران اين حزب دوباره شروع به فعاليت نمود. رهبران جديد با استفاده از سابقۀ حزب و بهرهبردارى از ضعف دولت موقت و برخى خيانتها موفق شدند با تصرف تعدادى از پادگانهاى نظامى و غارت سلاحها موقعيت خود را در قسمتهايى از کردستان تحکيم بخشند. از نظر ايدئولوژى، حزب دموکرات علىرغم تکيه بر مارکسيسم، اصالتى براى مبارزۀ طبقاتى قائل نيست و از همين رو فئودالها و خانهاى محلى در داخل حزب و کادر رهبرى آن از موقعيت ويژهاى برخوردار مىباشند.
پس از انقلاب اسلامى، رهبرى حزب با عبدالرحمن قاسملو بود. وى در سال 1338 با تعهد سپردن به ساواک شاه از ايران خارج و به مدت پانزده سال در کشورهاى شوروى، عراق و اروپاى شرقى و فرانسه اقامت گزيد و در فرانسه در مدرسۀ «السنۀ شرقيهاى» که يکى از وظايفش تربيت و پرورش جاسوس براى کشورهاى مشرق زمين است، مشغول به فعاليت مىشود در مدت اقامت در شوروى در بخش فارسى راديو مسکو به سخنپراکنى مشغول، و در عراق نيز شغل مهم دولتى داشته است. خاندان وى از فئودالهاى معروف منطقه مىباشند.
قاسملو در روز دوشنبه 22/4/1368 شمسى در وين پايتخت اتريش به قتل رسيد. استراتژى حزب دموکرات، تحت پوشش خودمختارى، انتزاع خاک کردستان از پيکرۀ جمهورى اسلامى ايران است. اين حزب همانند ديگر احزاب منطقه با انشعابات پىدرپى که در درون ساختار آن ايجاد شده است دريک سردرگمى و بلاتکليفى به سر برده و حيات آن به ميزان زيادى به حيات حزب بعث و حاميان غربى آن بستگى دارد.
بر اساس اسنادى که از لانۀ جاسوسى امريکا در ايران به دست آمده و منتشر نشدهاست، دولت امريکا در وارد آوردن فشار بر نظام نوپاى اسلامى بيشترين استفاده را از حزب دموکرات کردستان برده است و همواره ايجاد اغتشاش در اين منطقه و حمايت کامل از حزب دموکرات و ديگر گروهکهاى محارب در کردستان، در برنامۀ سازمان سيا قرار داشته است.
[xxxv]ـ «حزب کومله»
بنا به ادعاى اين حزب، سال تأسيس آن 1348 ه . ش . مىباشد اما نداشتن هيچ گونه فعاليتى تا سال 1357 ه . ش . و عدم وجود مدارک کافى اين ادعا را مشکوک جلوه مىدهد. در سال 1357 به دنبال کشته شدن فردى به نام محمد حسين کريمى که حزب، او را از خود مىدانسته، اعلام موجوديت کرد و بدنبال آن در پى کسب وجهه و مانورهاى مردمپسندانه با شعارهاى دفاع از دهقان در مقابل فئودالهاى منطقۀ «کرمنو» از توابع سقز برآمد. با توجه به سوابق و روحيه و فرهنگ خاص حاکم بر منطقه، شعارهاى عوام فريبانۀ آنان تا حد زيادى مؤثر واقع شد و جو ضد دولتى در منطقه به وجود آورد و به موازات آن با سلاحهايى که از پادگانهاى منطقه غارت کرده و نيز کمکهايى که از سوى رژيم بعث به آنها مىشد وارد جنگ مسلحانه عليه نظام جمهورى اسلامى شدند. از نظر ايدئولوژى اين حزب از نقطه نظرات مائو الهام گرفته است. به دنبال گسترش تحرک نظامى جمهورى اسلامى، تشکيلات گروهک مزبور از هم پاشيده و بقاياى آنها به شهر بوکان پناه بردند.
حزب کومله با توجه به وابستگىاش به استکبار جهانى و کمکهاى رژيم بعث به آن، هم صدا با بوقهاى تبليغاتى جهان بر عليه نظام جمهورى اسلامى ايران در جنگ تحميلى موضع گرفت و ايران را آغازگر جنگ اعلام کرد. در طول دوران جنگ اعضاى کومله مانند ديگر احزاب کمونيستى و منافقين، به عنوان ستون پنجم دشمن عمل کرده و براى دولت عراق مزدورى مىکردند.
در زمينۀ اخلاقى، اين حزب با طرح نظريههايى چون «عشق آزاد» و ... درصدد موجه جلوه دادن مفاسد اخلاقى درون حزب برآمد.
به هر تقدير تحولات جارى در منطقۀ کردستان و تحکيم قدرت دولت مرکزى در منطقه موجب گشت که حزب کومله در انزوا و اضمحلال کامل قرار گيرد. مردم ايران اين حزب را در کنار منافقين به عنوان يکى از منفورترين احزاب خائن به ملت و انقلاب اسلامى مىشناسند.
[xxxvi]ـ «شهيد مدرس»
شهيد سيد حسن مدرس، در روستاى «سرابهکچو» از توابع اردستان اصفهان به دنيا آمد. پس از اتمام تحصيلات در اصفهان عازم عتبات عاليات شد و در نزد اساتيد بزرگى چون آخوند خراسانى و ميرزاى شيرازى به ادامۀ تحصيل پرداخت و به درجۀ اجتهاد رسيد. مخالفت با ستمگريهاى ظل السلطان فرزند بزرگ ناصرالدين شاه و حاکم اصفهان او را در امور سياسى آبديده کرد. در مجلس دوم به عنوان يکى از پنج نفر علماى طراز اول از سوى مراجع تقليد انتخاب شد و با حاج آقا نوراللّهنجفى (يکى از پنج نفر علماى طراز اول) به تهران آمد. در جريان قيام محمدعلى ميرزا به همراه ساير مشروطهخواهان به مقاومت برخاست و در نتيجه اين قيام با شکست رو به رو شد و به دنبال آن مصادرۀ اموال شورشيان پيش آمد که با اولتيماتوم 1911 ميلادى روسيه مواجه گرديد. اين اولتيماتوم با مخالفت شهيد خيابانى و شهيد مدرس رد شد. در قضيۀ مهاجرت که به دنبال اشغال بخشهايى از خاک ايران در جنگ جهانى اول به وقوع پيوست، وى تصدى دو وزارتخانۀ دولت آزاد در تبعيد را به عهده داشت (1335 ه .ق.) قرارداد 1919 ميلادى که به دنبال پيروزى بلشويکها در روسيه و سعى انگليس در روى کار آوردن دولتى مقتدر و وابسته در ايران، بين وثوقالدوله و کاکس منعقد شده بود با مخالفت شديد مدرس لغو گرديد. در جريان کودتاى 1299 ه . ش . رضاخان، بشدت با آن به مخالفت برخاست و اين مخالفتها با رضاخان تا هنگام تبعيد وى در 16 مهرماه 1307 ادامه يافت و سپس، پس از ده سال در شهر کاشمر در عصر روز 27 ماه مبارک رمضان سال 1316 ه . ش . با زبان روزه او را مسموم و به دستور رضا خان او را به شهادت مىرسانند. آنچه که از مدرس در خلال حيات سياسىاش به يادگار باقى مانده روحيۀ مقاومت و سازش ناپذيرى او در مقابل قدرتهاى شيطانى و يک عمر مجاهده در دفاع از اسلام و ميهن اسلامى است. حضرت امام به کرّات از شهيد مدرس ياد مىکردهاند و او را الگوى مبارزان و مجاهدان و مصداق بارز روحانيت انقلابى مىدانست.
[xxxvii]ـ «فاجعۀ 14 اسفند»
فاجعۀ 14 اسفند ماه 1359 تلاشى بود که از سوى عناصر وابسته و سازشکار براى بازگرداندن مسير انقلاب به سوى يک رژيم مورد پسند غرب صورت گرفت.
در اين روز بنىصدر رئيسجمهور اسبق و مخلوع با اعلام برگزارى مراسم بزرگداشت سالگرد درگذشت دکتر مصدق در دانشگاه تهران که از سوى گروهها و جمعيتهاى معارض حمايت مىشد با سخنرانى تحريکآميز خود، سعى در اغواى مردم و انزواى نيروهاى انقلابى داشت. اين مراسم که از ساعت 40:15 دقيقه آغاز گشته بود منجر به درگيرى بين شرکت کنندگان در مراسم و مخالفين آنها گرديد.
در جريان درگيرى بنىصدر با سخنان تحريک آميز، هيجان جمعيت را بيشتر مىکرد و گارد مخصوص او به همراه ميليشياى منافقين خلق شروع به ضرب و جرح مخالفين نمودند. در اين حادثه تعداد زيادى از مردم که در دانشگاه و بيرون دانشگاه به حمايت از آرمانهاى انقلاب اسلامى شعار مىدادند، به دستور بنىصدر مورد تهاجم قرار گرفته و تعداد زيادى زخمى شدند.
حادثۀ 14 اسفند نقطۀ عطفى بود که صفبندى نيروهاى انقلابى به رهبرى امام خمينى با خطوط انحرافى را عميقتر و آشکارتر کرد و همين حادثه و اعمال بعدى بنى صدر، موجبات جدايى کامل او را از ملت و نهايتاً پناه بردن علنى او به منافقين و سقوط و فرار وى را فراهم ساخت.
[xxxviii]ـ «مانند رژيم کمونيسم و مارکسيسم»
به دنبال انقلاب اکتبر 1917 در روسيه و استقرار نظام کمونيستى در آن کشور، پهنۀ عظيمى از جهان، از بالتيک تا آدرياتيک در حصار آهنين انديشۀ مارکسيستى گرفتار آمد. مظاهر اين تفکر در خشونت، قتل و انهدام انديشههاى مخالف در شديدترين وضع ممکن بود.
پس از مرگ لنين در سال 1924 ميلادى و روى کار آمدن استالين، جهان شاهد آغاز وحشتناکترين کشتارها در تاريخ معاصر بود. استالين پس از نابود کردن رقباى سياسى خود همچون تروتسکى، زنيويف، کامنف، و تثبيت قدرت خودش اقدام به پياده نمودن برنامۀ پنج سالۀ اقتصادى خود جهت توسعۀ شوروى نمود. از سياستهاى اصولى اين برنامه، لغو مالکيتهاى فردى و اشتراکى کردن سيستم کشاورزى بود. در راستاى اين سياست، اقدام به درهم شکستن مقاومتها به صورت وحشتناکترين شيوههاى ضد بشرى نمود. در ماجراى کولاکها و تبعيد آنها به سيبرى تنها ده ميليون نفر کشته شدند. در سال 1935 تحت نظر «يژوف» 536500 نفر به قتل رسيدند. استالين به نوعى بيمارى به نام پارانو دچار بود که علائم آن جنون عظمتطلبى است. سياست قتل و سرکوب در دوران زمامداران بعدى نيز ادامه يافت. در زمان برژنف حادثۀ بهار پراگ و تجاوز به چکسلواکى با کشتارهاى وسيع همراه بود. بسيارى از جنايات هفتاد سال سلطۀ کمونيستها در اين بخش از جهان، در دوران روى کار آمدن گورباچف برملا گرديد. سرانجام لهيب آتش ظلم از زير خاکستر سردرآورد و زبانههاى سرکش آن کاخ ظلم را بر سر سرنشينان و اهل ظلمۀ آن يکسره ويران ساخت سقوط شوروى و تجزيۀ آن.
[xxxix]ـ «احلى من العسل»
شيرينتر از عسل. اين تعبير در روايات در وصف آب نهر کوثر و برخى ديگر از نعمتهاى بهشتى بهکار رفته بحارالانوار، ج 8، ص 18 از پيامبر گرامى (ص و ص 183 و 189).
و همچنين اين تعبيرى است که قاسم بن حسن (ع) در شب عاشورا در جواب عموى خويش، حسين بن على (ع) فرموده است ... قاسم بن حسن (ع) به امام (ع) گفت: آيا من هم در کشته شدگانم؟ دل حسين (ع) بر او بسوخت و گفت: اى پسرک من! مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: اى عم! از انگبين شيرينتر. گفت: آرى به خدا سوگند ـ عم تو فداى تو باد ـ تو يکى از آن مردانى که با من کشته شوند بعد از آنکه شما را بلاى عظيم برسد.
(ترجمۀ نفس المهموم حاج شيخ عباس قمى، به قلم حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى)
[xl]ـ «اى کاش ما با شما بوديم و به رستگارى بزرگ نايل مىگرديديم».
اين اقتباسى است از فراز آخر زيارت امام حسين ع.